همهاش از فقر شروع میشود. قصه آدمهای خوشبخت است که هر کدامش یک جور است. آدمهای خوشبخت هزار تا قصه دارند، اما آدمهای بدبخت فقط یک قصه دارند. همه بدبختاند.
و بعد، از فقر گفت. از فقر مادی که برای گذر خوب است و نه برای ماندن. در فقر مادی است که فرد در حال عبور از آن، رشد میکند و خودش را بالامیکشد، به شرطی که توی فقر گیر نیفتد!
جالب است که و مدتهای طولانی است که بحث بر سر خط فقر است و تعیین میزان عدد رقمی برای خط فقر. در یک برنامه تلویزیونی هم چند وقت پیش، یک مسئول آگاه حرف جالبی زد و گفت باید نگاهمان را تغییر بدهیم. فقر به معنی گدایی کردن نیست. البته که نیست.
اما ادامه فقر آیا فرد را به گدایی،فحشا و انواع متنوع بزهکاری نمیکشاند؟
وقتی در جامعهای زندگی میکنیم که بنا به یک اظهار نظر غیر رسمی دریافت حقوق پایینتر از ۷۸۰ هزار تومان در ماه به منزله زیر خط فقر زندگی کردن است و آمار تقریبی اعلام شده در روزنامهها حکایت از حدود ۱۲ میلیون نفری که زیر خط فقر زندگی میکنند دارد، سؤالهایمان را از کدام مسئول باید بپرسیم تا جوابی قانعکننده بشنویم؟
دیروز در مغازهای، خانمی را دیدم که پارکینسون داشت و اشک چشمش خشک نمیشد.همسرش را از دست داده بود، در منزلی کار میکرد و خودش ساکن یکی از محلههای حاشیه تهران بود. میخواست دخترش را که خواستگار هم داشت، شوهر بدهد، برای اینکه یک نانخور از سرش کم بشود.
اما گریه میکرد که برای مراسم سادهای که قرار بود فامیل خودش، دور هم جمع بشوند، حتی قادر به تهیه یکشام ساده هم نبود. نمیدانست از چه کسی کمک بخواهد؟ و نمیخواست دست به سوی هر کسی دراز کند.
میخواست همچنان صورتش را با سیلی سرخ نگه دارد و اشکهایش را با چادر رنگورورفتهاش پاک و فقرش را پنهان و آبرویش را حفظ کند.
چند نفر از این آدمها را میشناسیم؟ همه ما که انصافاً آدمهای دستبه خیری هم هستیم، لااقل چندنفری از چنین آدمهایی که اطرافمان پنهاناند را دیدهایم اما حتی سعی در شناسایی آنها نکردهایم.
چون ما هم به حفظ حرمت و آبروی افراد علاقه داریم. خط فقر هم موضوع جالبی است. مثل نرخ همه اقلام مورد مصرف در زندگیمان روزبهروز بالاتر میرود اما عدد حقوقمان تغییر چندانی نمیکند.
دلمان میخواهد مقصر را بشناسیم. به همدیگر پرخاش میکنیم. همدیگر را مقصر میدانیم. غرغر هم میکنیم اما، گذراست راهحلی نیست که نیست. خسته میشویم از هدر دادن انرژی، از حرف زدن و حتی اعتراض کردن و بعدتر از غرغر کردن و تسلیم میشویم.میپذیریم.
چون چارهای نمیبینیم. اگر نکنم چه کنم؟ اگر نخرم چگونه زندگی کنم؟ و به فقر که چندشآورترین وجه زندگی برای تحقیر شخصیت هر انسانی است خو میگیریم، عادت میکنیم.
نفرتانگیزترین ویژگی زندگی عادت کردن است و ما عادت میکنیم و اگر نکنیم چه کنیم؟ تا کجا تا چه زمان دست و پا بزنیم که در چنبره فقر، اسیر نشویم و با هر دست و پا زدنی، بیشتر در آن فرو میرویم.
قاعدتاً فقر هم تعریفی دارد، اما تعریف زندگی زیر خط فقر، تحقیری آشکار به شخصیت تمامی افرادی است که شغلهای مختلفی دارند و پایه حقوق آنها را وزارت کار تعیین میکند. فقر را در شکلهای متنوعی میبینیم.
در خوراک، که متأسفانه اشکآورترین وجه زندگی است، در پوشاک که مصداقش روی آوردن به لباسهای دست دوم خارجی و ایرانی است. در بهداشت که پودر گران شده فعلی و مواد شوینده، داستان خندهداری برایش تعرف کرده.
در پزشکی و بیماری که قصه طولانی زجر روحی و درد جسمی را همه میدانیم و بالاخره حق بیمهای که میپردازیم وهر سال گرانتر از سال قبل میشود و اگر یک روز در پرداختش تأخیر کنیم با قطع بیمه مواجهیم اما با پرداختش هیچ خدماتی دریافت نمیکنیم. در فرهنگ که بهتر است راجع به آن کمتر بگوییم. در...
به فقر عادت میکنیم و میپذیریم. نه برای اینکه بپذیریم که فقیریم. برای اینکه راه چارهای نداریم. واقعاً چارهای برای فقرزدایی میشود؟ چاره چیست؟
مارک تواین، در بیوگرافیاش مینویسد: مردم در زمان کودکی من فقیر بودند ونمیدانستند که فقیرند، و خوشبخت و شاد زندگی میکردند و این را میدانستند.